آینده روشن برای تازه شدن هیچ وقت دیر نیست
| ||
|
خدا جون می خواهم باهات درد دل کنم...می خواهم بهت بگم که من الان اینجام...منو می بینی مگه نه....دوستم داری مگه نه....نمی خواهی که تنهام بذاری...نمی خواهی که ازم رو برگردونی...خدا جون مگه نگفتی هیچ وقت نباید نا امید بشین ..هیچ وقت تنهامون نمیذاری...گفتی از رگ گردن به ما نزدیکتری...گفتی هرچی که بگین میشنوی...خدا جون من خوب بلد نیستم دعا کنم...خوب نمی تونم حرفم رو بهت بگم....یه چیزی ته دلم هست که می خواهم بهت بگم...می خواهم ازت کمک بگیرم..خدا جون قول میدی دستهام رو بگیری...میدونم تا اینجا هم تنهام نگذاشتی می دونم تو تمام لحظه ها کنارم بودی...خیلی جا اطلا نفهمیدم.....اما اومدی دستم رو گرفتی...می خوام بهت بگم خدا...تو این دنیا من کجام ...حس می کنم گم شدم...خدا من کجای دنیام...این همه آدم من کجا هستم..جزو کدوم دسته از بنده هاتم...خوب ..بد...خدا تو دوستم داری مگه نه.... خدا جون تو خیلی برامون وقت میذاری مگه نه...هر روز مواضبمون هستی که نکنه کار اشتباهی بکنیم ....همش نگرانمون هستی که یه وقت از بلندی نیفتیم...خدا جونم...این روزها دستهام ...بیشتر به کمکت احتیاج داره....این روزها قلبم بیشتر می خواد مواظبیش باشی...صداش رو میشنوی..داره صدات میزنه...خدا جونم...راستی میگن تو هم امتحان میگری ...میگن بعضی وقت ها امتحانات خیلی سخت هست ...که اطلا نمیشه قبولشی...آخه خدا ما تو همین درسهامون هم سخت میتونیم نمره قبولی بگیریم نکنه خدا داری امتحان سخت ازمون میگیری....یا شایدم هنوز نگرفتی...خدا جونم...دوست دارم تو امتحانت قبول بشم....خدا من تقلب رو دوست ندارم اما میشه بهم یاد بدی بعد ازم امتحان بگیری...می دونم این قانون مال ما زمینی ها هست...خوب خدا تو میدونی که این روزها امتحانها خیلی سخت شده....خدا جونم کمکم کن تا بتونم قبول بشم... پرسیدم چطور بهتر زندگی کنم؟
ما آدمها همیشه دوست داریم با امید زندگی کنیم ...همیشه دوست داریم که همه ما رو ببینن ..دوست نداریم کم بیاریم...دوست نداریم کسی عیب های ما را به رخمان بکشونه..دوست داریم همیشه از زندگی لذت ببریم... دوست داریم دلخوشی هاهیچ وقت تمام نشه..دوست داریم... که همه به ما افتخار بکنن...آخه بعضی وقت ها زندگی اون جوری نیست که ما دوست داریم...بعضی وقت ها زندگی خیلی به ما فشار میاره..آخه طاقتمان هم این روزها یه خورده کم شده نمیدونم اما...فکر کنم دل مشغولیهایمان بیش از حد شده....همش انتظار میکشیم تا ببینیم آخریش چی میشه...آخریش..به اون چیزی که دوست داریم میرسیم...و آیا وقتی رسیدیم قدر اون چیز رو میدونیم..این روزها..دارم دنبال خودم میگردم..دنبال بهونه های خودم هستم...نمیدونم نزدیکم بودن اما نمیدونم چی شد که گمیشون کردم مثل آب خوردن...این روزها باز دارم تلاش خودم رو میکنم..تا بتونم بهش برسم به اون چیزی که خیلی وقته دنبالیشم...به پاکی..آخه گمیش کردم.....
خوب امروزم یک روزه مثل تمام روزها...وقتی صبح از خواب بلند می شوی دوست داری روزت را خوب شروع کنی...دوست داری برای رسیدن به آرزوهات تلاش کنی دنبال یه روزنه...یه نقطه امید هستی..دنبال کسی هستی که بتونه بهت آرامش بده...اینقدر استرس تو را توی خودیش گرفته که نمیدونی چیکار باید بکنی ...دوست داری زیبا به نظر برسی...دوست داری که قدرت داشتی میرفتی کوه ....و تمام وجودت را پر از عطر هوای خنک قله کوه می کردی...دوست داشتی که همه به تو افتخار بکنن...همه به وجود تو آفرین بفرستن...دوست داشتی می تونستی تمام راهی رو که اومدی دوباره برگردی...برگردی و دنیات را دوباره شروع می کردی...تا این بار زمین نمی خوردی..اینبار میدونستی که دنبال چی هستی ..هدفت چی هست..به کجا می خواهی برسی....گامهایت را باآهسته و با احتیاط بر می داشتی..می دونستی که جلوی پاهات پر از تله هست...می دونستی...که از کدام را باید بری....می دونستی اگه بخواهی تنها نیستی...میدونی یکی اون بالا هست که می تونه همیشه همراهت باشه..آره ازیش کمک بگیر دوباره بخواه بهت انرژی بده ....ازیش بخواه که دوباره وجودت را از امید پر کنه....تنهات نذاره...هنوز خیلی راه داریم....
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |