آینده روشن

آینده روشن
برای تازه شدن هیچ وقت دیر نیست 
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان





دیگه نگاهم نمیکنی حق داری. هر چی از طرف تو بود خوبی و معرفت  وهرچی از طرف من بود بدی. گفتم میرم پیش امام رضا بعد اونی میشم که تو خواستی  نشد هر کاری کردم نشد. گفتم خدا کریمه دوباره میرم پیش امام رضا بعد میشم اونی که تو خواستی ولی نشد هر کاری کردم نشد. شب قدر اومد . یادمه بهم گفته بودی تو زندگیت هر غلطی که کردی بهش فکر نکن امشب بیا دم خونه مهدی زهرا من پروندت رو دادم دست اون. همه میگفتند امشب  آقا پرونه های ما شیعه ها رو گرفته دستش  ورق میزنه . اون شب من نگران این نبودم که آقا عذابم کنه نگران این بودم که آقا برام گریه کنه پروندم رو از شیعه های خودش جدا کنه بعد هم بگه من دیگه  با این پرونه کاری ندارم دیگه پیشم ندارین . ولی آقا تو من رو پس نزدی بلکه پروندم رو گرفتی برگه های سیاهش رو از توش برداشتی  و به جاش برگه های سفید گذاشتی این رو اون موقع که دم صبح از مسجد میومدم بیرون با تمام وجودم حسش کردم.

اما گذشت گذشت از اونجایی که من انسانم و فراموش کار یادم رفت آقام برام چیکار کرده. ای وای برمن رو سیاه. آقا شرمندتم گفتم شب قدر دلم رو دو دستی میدم دستت . اما خودم که اومدم هیچ  دلمم کندم با خودم آوردم.

 دوباره شروع کردم برگه های سفیدی که خود آقا تو پروندم گذاشته بود با قلمی که شیطان بهم داده بود شروع کردم به خط خطی کردن تا جایی که اینبار جای سفیدی نباشه که دوباره آقام با امضای سبز قشنگش گوشه پروندم رو امضا کنه و وساتتم رو پیش خدا.

 نمیدونستم  دیگه کجا باید برم نه راه پس داشتم نه راه پیش. دیگه حتی خدا گریه رو هم ازم گرفته بود تا نزاره با گریه کردن خودم رو تخلیه کنم. آره جدی جدی من به پوچی رسیده بودم .

راستی راستی داشتم تو گندابه های گناه غرق میشدم طوری که تا سر رفته بودم تو لجن جوری شده بود که چشمام بکلی جز گناه چیزی نمیدید  ولی نمیدونم یه حسی گفت دستت رو از لجن بیار بیرون شاید کسی تو رو دید و کشیدت بالا . نمیدونم چی شد ولی امید تو قلب سیاه من دوباره زنده شد .نمیدونم کی ولی یکی دستم رو گرفت و کشیدتم بالا . ومن خواستم به سرعت لجن های گناه رو ازصورتم بزنم کنار تا ببینم کی دستام رو گرفته بود و من رو کشید بالا تنها چشمانم به برگ زردی که روی زمین بود افتاد که روش نوشته شده بود که( ما کریمیم).

ای خدا شکرت تا اینجا تو با من بودی هر چند که من گاهی اوقات با لجاجت هایم تو رو عصبانی کردم ولی تو با مهربانی  ات مرا در آغوش گرفتی گفتی : ((تو بنده ی من هستی من روحم رو به تو دادم تا تو تا ابد مال من باشی مگه میتونم تو رو ترک کنم .من تو رو دوست دارم و خواهم داشت حتی اون موقع که تو گناه میکردی نگاهم رو از تو بر نگردوندم تنها بهت نگاه کردم ببینم میخواهی تا کجا به پیش بروی. لحظه شماری میکردم تا تو مرا صدا بزنی آنگاه من شتابان به سویت بیایمو دوباره تو را در آغوش بگیرم )).

خداجونم میترسم . میترسم مثل اونایی که چند سال ترک کردن ولی دوباره شروع کردن منم شروع کنم.

خدایا  من از همه ی بنده هات کوچیکترم  . من نه مثل خواجه عبدالله انصاری میتونم با زبان شیوا و دلنیشین  لب به ستایش تو باز کنم  نه میتونم مثل امام علی شب هایم رو با ناله و زاری فراق تو به صبح برسانم .

خدایا خیلی وقته که دارم باهت حرف میزنم ولی همش حس میکنم که صدام بالا نمیره. خدایا خیلی وقته که شدید دوست دارم ولی دلم هنوز اروم نشده .خدایا آرامش واقعی رو به من بچشون.

 خدایا...

خدایا من تنها نیستم چند تا همسفر همراه من هستند که اونها بیشتر از من مشتاق دیدار تواند .

خدایا دستامون رو بگیر این دستها تنها به امید اجابت و بخشش گناهامون به به سوی تو دراز شده.

خدایا من تلاش میکنم و تو باید ترکم بدی...



[ دو شنبه 12 آذر 1389برچسب:, ] [ ] [ انسان زمینی ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

دلم تنگه کوچه های باريک خدا است، دلم تنگ صدای پروردگار است خدای خوبم من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی ات نداری ! من خدایی چون تو دارم و تو چون خودت نداری! تو رو از تو گدایی می کنم . خدا رو دوست دارم و میخوام فقط اون عشقم باشه سالها بدنبال گمشده ام میگشتم و حال میدانم او کیست امیدوارم هیچوقت بحال خود رهایم نکند...که بدون او هیچم هیچ.... و من دلم تنگ رحمت است، دلم تنگ لحظه ای فقط لحظه ی توبه و نيايش با خلوص پاک است. خدایا من اگر بد کنم تو را بندگان خوب فراوان است اما اگر تو مدارا نکنی و نبخشی مرا خدای دیگر کجاست؟
امکانات وب

دوستای امروز: 42
دوستای دیروز: 72
دوستای هفتمون : 220
دوستای یک ماهمون: 488
کل دوستایی که تا حالا اومدن: 70680
نوشته های یک انسان زمینی: 207
یادگاری دوستان: 190
دوستای زنده: 1

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت